نویسنده : Mohammadreza
تاریخ : دو شنبه 1 دی 1393
|
یک زوج میانسال دو دختر زیبا داشتند، اما همیشه دوست داشتند تا یک پسر هم داشته باشند.
آنها تصمیم گرفتند تا برای آخرین بار شانس خود را برای داشتن یک پسر امتحان کنند.
زن باردار شد و یک نوزاد پسر به دنیا آورد.
پدر شادمان باعجله به بیمارستان رفت تا پسرش را ببیند.
پدر در بیمارستان زشت ترین نوزاد تمام عمرش را دید .
مرد به همسرش گفت: به هیچ صورتی امکان ندارد که این نوزاد زشت فرزند من باشد،
هر کسی با یک نگاه به چهره زیبای دخترانم متوجه میشود که تو به من خیانت کردی .
زن لبخند زد و گفت: نه، این بار به تو خیانت نکردم...
:: موضوعات مرتبط: یه فنجون قصه، خیانت به شوهر، ،